همشهری آنلاین _ سحر جعفریان: «محمدعلی جدیدالاسلام» ۶۸ ساله و اصالتاً تبریزی که از اوایل دهه ۴۰ با توجه به علاقهمندیاش دوربینهای قدیمی عکاسی را جمعآوری کرده است و حالا کلکسیونی دارد با ۹۵۰ دوربین قدیمی چوبی و فلزی که هرکدام تاریخی از هنر عکاسی را روایت میکنند. کلکسیونی که کارشناسان، ارزش مالی آن را بیش از ۱۴ میلیارد تومان برآورد کردهاند. حالا این مجموعه گرانبها در سالن تشریفات برج آزادی قرار گرفته است تا بهزودی راهاندازی شود. ساعتی را به گفتوگو با این هنرمند کلکسیوندار پرداختهایم که در زیر با هم میخوانیم.
- نخستین دستمزد، نخستین دوربین عکاسی
برای دیدار و مصاحبه با مجموعهدار تبریزی وارد برج آزادی میشوم. بعد از عبور از راهروهای تو در تو و سالنهای متعدد به سالن تشریفات میرسم. دور تا دور، دوربینهای عکاسی قدیمی از داگر و رایز تا نخستین دوربینهای دیجیتال جای گرفته و قاب عکسهای سیاه و سفید از شاعران و هنرمندان معاصر جلوه میکنند. «محمدعلی جدیدالاسلام» به گرمی به استقبال میآید و میگوید: «به سرزمین دوربینهای عکاسی من خوش آمدید. در حال آمادهسازی فضای موزه قدیمیترین دوربینها است که میگوید: «عکاسی و دوربین کسب و کار خانوادگی و ارثیه من است. پدربزرگم عکاس بود و پدرم آتلیه داشت و بعد از آنها این ارثیه به من رسیده است.
سال ۱۳۴۳ کلاس ششم ابتدایی را تمام کرده بودم که پدرم برای گذران اوقات تابستان من را به آتلیه دوستش برد و سفارش کرد حسابی فوت و فنهای این حرفه را یادم دهد. البته آموزشهای ابتدایی را از پدرم فرا گرفته بودم اما نظر ایشان این بود که نیاز به آموزشهای بیشتر دارم. یادم هست که هفتهای ۵ تومان دستمزد میگرفتم. پولهایم را جمع کردم و نخستین دوربین مورد علاقهام یعنی «آکفا» را خریدم. کلی ذوق داشتم. مناظر و اشخاص را سوژه عکسهایم میکردم. آنقدر که خانواده از شدت علاقهام تعجب میکردند.
پدرم اما همیشه هم مشوقم بود و هم توصیه فراوان به ادامه تحصیلم داشت. فوق دیپلم رشته هنر را گرفتم و بعد از آن در آموزش و پرورش وقت به تدریس مشغول شدم تا آن زمان هرچه پول داشتم دوربینهای جدید میخریدم نگه میداشتم. سال ۱۳۶۲ بر حسب شرایط تصمیم گرفتم یک آتلیه به سبک و سیاق خودم راهاندازی کنم. مدت کوتاهی گذشت و مشتریهای زیادی پیدا کردم و کمکم دوربینهای مورد علاقهام را میخریدم تا اینکه بهتدریج تعداد دوربینها را به ۹۵۰ عدد رساندم.»
- عکاسی هم هنر است هم علم
کنار محبوبترین دوربین کلکسیونش، دوربین فانوسی یا آکاردئونی که مربوط به حدود ۱۷۰ سال پیش است، میایستد و ادامه میدهد: «این ارثیه خانوادگی را به فرزندانم نیز اهدا کردم. در حال حاضر یکی از پسرانم در نهادهای دولتی به عکاسی مشغول است و دیگری به واسطه شغلش و بهصورت غیرمستقیم به دوربین و عکس میپردازد. البته ناگفته نماند که همسرم نیز عکاس طبیعت است. خلاصه خانوادگی سرگرم دوربین و تصویر هستیم.» به بخش دوربینهای کارگاهی یا آموزشی اشاره میکند و میگوید: «سالها در برخی دانشگاهها و آموزشگاههای خصوصی آموزش عکاسی دادهام.
گاهی بضاعت مالیشان یاری نمیکرد تا از عهده مخارج شهریه کلاسها بر بیایند. برای همین از آنها بعد از پایان هر کلاس فقط یک سیب میخواستم. آن هم برای اینکه عزت نفسشان حفظ شود و احساس ناراحتی نداشته باشند. بسیاری از آنها عکاسان خوبی شدهاند که علاوه بر علم عکاسی به هنر دیداری و خوانش تصاویر نیز تسلط یافتهاند. در واقع عکاسی نیمی هنر و نیمی علم است. متأسفانه امروزه ما شاهد پرورش تعداد محدودی از عکاسان هستیم که هنوز بهطور کامل کار با دوربینهای حتی پیشرفته با دنیایی از تکنولوژی و فوق حرفهای را فرا نگرفتهاند و به بهانه یک علاقه زودگذر و جستوجوی کوتاه در اینترنت با موضوع «چطور عکاس شویم؟ » ادعای عکاس بودن میکنند. این پدیده شاید در وهله اول مسئله خاصی به نظر نیاید اما به مرور زمان هنر عکاسی به زوال میرود و نسل آینده در حوزه عکس نسلی کمسواد خواهد بود.
نسلی که نتوانسته است از فنآوریهای مؤثر دوربینهای نوین استفاده هنری کند. دوره ما که خبری از این حجم از تکنولوژی نبود، عکاسان برای شکار لحظه مناسب، دوربین به دست ثانیههایی نفس نمیکشیدند تا لرزش دستها، عکس را خراب نکند یا در تاریکخانه با کلی استرس به ظهور فیلمها میپرداختند. میخواهم بگویم که دانش هم به اندازه علاقه در عکاسی مهم است. یکی از دلایلی که میخواهم همه دوربینهای عکاسیام را در محیط موزه قرار دهم همین است که علاقهمندان به هنر به گستردگی این هنر واقف شوند. بدینترتیب از طریق یکی از دوستان در انجمن هنرمندان پیشکسوت با مجموعه فرهنگی و هنری برج آزادی آشنا شدم تا مقدمات برپایی موزه فراهم شود.»
- محمدعلی جان، بیا دوباره عکس بگیر
مجموعهدار دوربینهای قدیمی عکاسی از خاطره سال ۱۳۶۴ میگوید که سوژه عکسهایش، پرتره شاعر «محمدحسین شهریار» بود. او دوربینش را به دست میگیرد و میگوید: «به شعرها و شخصیت استاد شهریار که همشهریمان هم بود بسیار علاقهمند هستم. آنقدر که تصمیم گرفتم از چهره استاد عکاسی کنم. این امکان فراهم شد و به منزل ایشان دعوت شدم. بعد از ساعتها عکاسی با کلی هیجان و شوق به لابراتوار رفتم تا عکسها را ظاهر کنم. روز بعد متوجه شدم، نگاتیوها در فرایند ظاهر کردن در معرض نور بوده از بین رفتهاند. مستأصل مانده بودم جواب استاد شهریار را چه دهم. چند روزی گذشت و استاد شهریار سراغ عکسها را گرفتند.
با ناراحتی بهشان اطلاع دادم نگاتیوها سوخته است. صدایشان هنوز در گوشم هست که گفتند «جانین ساغ اولسون، محمدعلی جان. بیا دوباره عکس بگیر.» و من که انگار دنیا را هدیه گرفته بودم همان روز راهی خانه استاد شدم. عکسها ظاهر و چاپ شدند و روی دیوار آتلیه جای گرفتند. هر مشتری که میآمد با تعجب میپرسید «واقعاً استاد شهریار است؟ »
نظر شما